خاتون دل و دمــــــــــاغ ندارم…. همين بس است
يك روز زخــــــــــــم خوردم يك عمر سوختم
كو شوكران؟ كه زندگي اينچنين بس است
عشق آمدهست عقل بـــــرو جاي ديگري
يك پادشاه حاكم يك سرزمين بس است
مورم، سياوشانه به آتش نكش مــــــرا
يك ذره آفتاب و كمي ذرهبين بس است
ظرف بلـــــــــور! روي لبت خندهاي بپاش
نذري نديده را دو خط دارچين بس است
ما را بــــــه تازیانه نوازش نكن عزیز
كه سوز زخم كهنهي افسار و زين بس است
از این به بعد عزيز شما باش و شانههات
ما را بــــــراي گريه سر آستين بس است
حامد عسکری