به بغض سر کردم، دیده تر نشد که نشد

به بغض سر کردم، دیده تر نشد که نشد
دلی ز حال دلم با خبر نشد که نشد
هزار کوره بنا شد درین دیار و دریغ
یکی به داغی و سوزِ جگر نشد که نشد
به بی‌قراری شعرم سری نزد که نزد
و آن شبی که نیامد سحر نشد که نشد
هزار دفتر هق‌هق …هزار دفتر شعر …
دلت… عزیز دلم! نرم‌تر نشد که نشد
کجاست شانه‌ی امنَت که بعد تو این سر
برای من… منِ بیچاره سر نشد که نشد
سیاه‌پوشی و اندوه در غم سهراب
برای رستم دستان پسر نشد که نشد
قرار بود که درد دلی کنم با تو
ولی دریغ درین مختصر نشد که نشد…
حامد عسکری
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *