قسم به ماه که از شام تیره تیره ترم
قسم به مَهر که از هُور روز بیخبرم
قسم به دیدهء بیدار کوکب سحری
که شام تا سحرگه ستاره می شمرم
نه روز دیده گشایم نه شب به چشم بلند
خجل ز اختر شام و ستارهء سحرم
قسم به آدم و حوا که بی گنه به بهشت
ز حادثات زمین زمانه رنج ببرم
قسم به کعبه که چون من کسی سراغ ندارد
کبوتری که شود صید در فضای حرمم
شکسته بال و پرم آنچنان که گر داوود
زبور خواند، از شاخ سوی او نپرم
نیایدم به چشم نور دیده چون یعقوب
اگر سپید کنم چشم و پیرهن بدرم
در انتظار امیدی که مُرد می سوزم
از آتشی که فتاده است در دو چشم ترم
چشم نداشتم از روزگار جز زشتی
به خیر و خوبی زمانه نداشت منتظرم
در آب و آیینه از بازتاب خُسوف
کُسوف آمد از مُهر طالع در نظرم
اگر دو پیکر آغوش مهر بگشایند
به کُشتی گیری دو کینه ور گمان ببرم
به شادی هم قدمم گر، به هول سوی قفا
ز بیم غم که به دنبال می رسد نگرم
رسیدنم به کمال آیت زَوال من است
اگر به منزله قُرص دو هفتهء قمرم
طلوع عهد جوانی شب سیاهی بود
سیاه روزترم تا سپید گشته سرم
هزار حُقه به یک آستین داشت سِپِهر
به هیچ دست نیامد قمار ازو ببرم
ز آفتاب کرامت ربود تاج مرا
چو کهکشان شهامت کشود از کمرم
چو چینی نالهء دل از جنون فَغفُور است
شکایت دل بشکسته را کجا ببرم؟
قشون سرخ گذشت همچو سیل ز آمویه
ز تُندباد حوادث کجا پناه ببرم؟
کبوتران به مزار علی نمی پایند
در آن دیار که صیاد پا نهد به حرمم
چو کوهسار بدخشان به خاطرم گذرد
چو لعل سرخ شود اشکها گهر گُهرم
هزار پُشته ز کُشته ز تیر شبر و روس
فتاده در نظر آید ز تیرا تا شبرم
ز سرخرود چشم سیل خون شود جاری
گذر فتد چو سوی اسمار یا کنرم
قسم به ناخن شیران پنجشیر که روی
نمانده است مرا تا بناخنش بدرم
فروغ در نفس اژدهای خیبر مُرد
خموش گشت چراغی که بود راهبرم
سموچ تورغرم جا نمی دهد به امان
برون فگند ز آغوش خود سپین غرم
خمید پیکر شمشاد من به سجدهء عجز
به خاک تورخم آمد فرو بلند سرم
گذشت آنکه به سلک طریقت انصار
رهی به دیر مناجات زی هَری ببرم
حرام گشت دعا بر مزار احمد و ویس
ز راه میوند یا هیرمند اگر گذرم
تو گویی بودم سیمرغ پاروپامیزاد
که بسته بال مرا و شکسته اند پرم
فتاد چادر ناموس مادرم از سر
بریده داس و شکسته پُتک پدرم
دگر به دختر، نتوان سخن ز مام وطن
یتیم گشت به مرگ پدر، وطن پسرم
قسم به زهره که چنگم به دل نخواهد زد
هزار نغمه سراید اگر به گوش کرم
قسم به خامهء نالان مولویست مرا
که از نی ز نیستان جدا، حزین ترم
به جان حافظ شیراز می خورم سوگند
که بیشتر ز وی آماج فتنهء قمرم
قسم به نالهء سلمان که بیشتر از وی
به تنگ نای حصار فکر اسیرترم
شنا به ساحل امن است و عافیت از سیل
به دستیاری مرگ ار ازین جهان گذرم
ز بندگی به خودم ننگ بود قید حیات
کنون غلام اسیری و بندهء دگرم.
معنی تعدادی از اسم ها و لغات آمده در این شعر:
مَهر: خورشید، آفتاب. قبل از ظهور زردشت نام یکی از خدایانی بود که رب النوع آفتاب پنداشته می شد. مَهر نام ماه اول پاییز (میزان) و نام روز شانزدهم هر ماه خورشیدی. آریایی ها از روز شانزدهم تا بیست و یکم مَهرماه را جشن مَهرگان می نامیدند که بعد از نوروز بزرگترین جشن سال بود.
همچنان مَهر (مَهریه، کابین) صداق، پول یا هر پیز دیگر که هنگام عقد نکاح بر ذمهء مرد مقرر می شود.
هُور: خورشید، خُور، آفتاب. به معنی ستاره و بخت و طالع هم گفته شده است.
کَوکَب: ستاره، جمع آن کواکب
اَختَر: ستاره، کوکب، هر یک از اجرام آسمانی. همچنان به معنی بخت و طالع، ستاره بخت و اقبال و به معنی درفش و رایت و علم و پرچم و بیرق
زَبُور: کتاب، نوشته. جمع آن زبر و نیز کتاب داوود از انبیا و پادشاهان اسراییل که به اسم مزامیر داوود نیز یاد می گردد.
یعقوب و پیراهن یوسف: اشاره به داستان یعقوب پیامبر و کور شدن او در غم گم شدن پسرش یوسف پیامبر و بوییدن بوی یوسف از پیراهن پاره اش که برادراندرانش به دروغ نزد پدر می آورند.
آب و آیینه: ماه را به شگون نیک در آب و آیینه ببینند.
خُسُوف: گرفته شدن یا تاریک شدن مهتاب هنگامی که زمین میان ماه و خورشید می آید. ماه گرفتگی و ماه گرفت هم می گویند.
همچنان خسوف به معنی به زمین فرو رفتن و ناپدید شدن.
کُسُوف: گرفته شدن یا تاریک شدن آفتاب هنگامی که مهتاب میان زمین و خورشید واقع می شود. آفتاب گرفتگی هم می گویند.
دو پیکر: دو ستاره ایکه در آسمان همدیگر را در آغوش دارند.
قَفا: پشت سر، پس، دنبال. پشت گردن، پس سر. قفا خوردن: پس گردنی خوردن
هَول: ترس، خوف، هراس، بیم. جمع آن اهوال
زَوال: نیست شدن، زدوده شدن، دور شدن. در بعد از ظهر به معنی دور شدن خورشید از میانهء آسمان به سوی غرب.
قُرص: گِرد، کُلچه، مانند قُرص ماه، یا قُرص نان یا گِرده نان.
قَمَر: کرهء مهتاب، جمع آن اقمار
حُقَه: فریب، حیله. حُقَه باز: شخص حیله گر و فریب دهنده.
سِپِهر: آسمان، فلک. سپهر برین: آسمان نهم. سپهر کبود: آسمان نیلگون
چینی: اشاره به چین که ظروف چینی از آنجا می آمد.
فَغفُور (فغپور، بغپور): مرکب از فغ یا بغ به معنی خدا یا بت و پور به معنی پسر. پسرخدا لقبی که در قدیم به پادشان چین می دادند.
آمویه: دریای آمو یا جیحون
مزار علی: اشاره به مزار حضرت علی کرم الله وجه در مزارشریف مرکز ولایت بلخ
حَرَم: گرداگرد خانه، داخل خانه، هر جا که زیر حمایت مرد باشد، جای اهل و عیال مرد، همچنان داخل کعبه و گرداگرد کعبه و گرداگرد مزار امامان. جمع آن احرام
لَعل: معرب لالا. یکی از سنگ های قیمتی به رنگ سرخ مانند یاقوت اما روشنتر. لعل بدخشان معروف است. لعل مذاب به معنی شراب سرخرنگ.
گُهَر (گوهر): اصل، نژاد و نیز به معنی سنگ قیمتی
تیرا و شبر: نام دو کوتل معروف در شمال و جنوب افغانستان
سرخرود: رود و وادی واقع در ننگرهار
اسمار: یکی از ولسوالی های کنر
کنر: اسم یکی از ولایات افغانستان و زادگاه سید جمال الدین افغان
پنجشیر: وادی ایکه در زمان آریانای باستان مشهور به پنجهیر (پنج کوه) بود و اکنون ولایت شده است.
خیبر: درهء پر خم و پیچ مشهور در سرحد شرقی افغانستان امروز
سموچ: مغاک، غار کوه
تورغر (سیاه کوه): واقع در ننگرهار
سپین غر (سفید کوه): واقع در ننگرهار
شمشاد: کوهی بلند بر فراز تورخم و خیبر ناظر بر وادی پشاور
تورخم: خم دامان کوه در دهنهء درهء خیبر
انصار: اشاره به خواجه عبدالله انصاری یا پیر هرات
هری: هرات
احمد: اشاره به احمد شاه بابا
ویس: اشاره به میرویس هوتکی
سیمرغ (سیرنگ، عنقا): مرغی افسانوی بزرگ که در کوه قاف آشیان دارد.
پاروپامیزاد: سلسله جبال هندوکش
پُتک: چکش بزرگ. اشاره به داس و چکش منقش در بیرق شوروی سابق
مام: مادر
زهره (ناهید): ستارهء ونوس در آریانای باستان ایزد آب ها بوده و آن را خنیاگر آسمان و مطربهء فلک هم گویند و به شکل دختری با چنگ نقاشی شده است.
چنگ: آلهء موسیقی قدیمی تاردار که چهل و شش سیم دارد و با دست نواخته می شود.
همچنان چنگ به معنی خمیده، منحنی یا سر کج. پنجهء انسان و چنگال پرندگان و درندگان را چنگ گویند. منقار پرندگان را نیز چنگ گویند.
چنگ نزدن: خوش نخوردن، به دل نچسپیدن
خامَه: نی یا چیز دیگر که با آن نویسند.
همچنان ابریشم خام و چربی که از شیر خام گرفته می شود.
نی نیستان: اشاره به شعر مشهور مولانای بلخ: “تا ز نیستان مرا ببریده اند/از نفیرم مرد و زن نالیده اند”
فتنهء قمر: اشاره به شعر منسوب به حافظ شیرازی: “این چه شور است که به دور قمر می بینم/همه آفاق پر از فتنه و شر می بینم”
تنگ نای: اشاره به زندانی بودن مسعود سعد سلمان در حصار نای
عبدالرحمن پژواک