ای ز یُمنت خاکِ بیجان، جملگی جان گشته است

ای ز یُمنت خاکِ بیجان، جملگی جان گشته است
کلبه ای تاریک دهقانان، چراغان گشته است

از نبردِ حزب پیشاهنگ و اردوی جوان
زیر فرمان « امین»، کشور گلستان گشته است

گر«امین» فاتح شد، از شاگردی و مِهرِ تو شد
او به ملت گفت: کارش از تو سامان گشته است

این جهان، این کرهٔ خاکی ، چنین هرگز ندید
این چنین مشکل که با عقلِ تو، آسان گشته است

کارگر را از تو در کشور، غرور و افتخار
خان و خاین از تو مرعوب و هراسان گشته است

آن که می غُرید بر روی غریب و بینــوا
رفته در یک گوشه از ترسِ تو، پنهان گشته است

ظالم و استمگر و خونخوار و جلادانِ دِه
در کفِ تیغ تو ، با وجدان و انسان گشته است

بزرگر بی توشه را، پروردگار و، توشه دِه
نا امید و بی زمین ، دارای پلوان گشته است

خصم گر منکر بوَد، از معجزاتِ هفت ثور !
او تهی از جوهر مردی و وجدان گشته است

روشن از شمعِ تو شد، ویرانهٔ تارِ قرون
هر طرف بینی که مِهر «نور» تابان گشته است

دستگاه جَور دولت، آله ی استمگران
از قدومت یار و دمسازِ ضعیفان گشته است

تودهٔ زحمتکشِ این مرز بومِ باستان
از دل و جان انقلابت را ، ثنا خوان گشته است

از شعارِ نان و کالا، خانه و دست و سواد
غمگسارِ قرن ها خندان و رقصان گشته است

زنده بادا پیشوایِ داهی زحمت کشان !
این شعار مرد و زن، در خاکِ افغان گشته است

( لایق) من نیست در عصر تو زندانی شوم
شاعر از سوء تفاهم، مات و حیران گشته است»
سلیمان لایق

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *