اى قصر ستمديده اميرِ تو كجا شد؟
بنيان گر نو ساز و كبيرِ تو كجا شد؟
آنكس كه بناى تو نهادست كجا رفت؟
طراح جهانبين و خبيرِ تو كجا شد؟
اى دُرِ يتيمى كه خموشانه شكستى
فَرِ تو كجا شد، فَرِ ميرِ تو كجا شد؟
آن نور پر افشانى برق تو كجا خفت
آن شوكت والاى سريرِ تو كجا شد؟
آن طنطنه و دبدبه و ولوله و شور
آن نَوبت و غوغا و اژيرِ تو كجا شد؟
استاره ى بختىِ كه ز تاج تو درخشيد
چون برق گريزنده به يك لحظه فنا شد
بادى به هوا خاسته از تندى رفتار
خاكِ دَمِ توفان شد و بيهوده هوا شد
تا ما سخن از طلعت آينده گشوديم
هر حرف نوين موجب سركوبى ما شد
بر موج نشستيم و چه بر اوج نشستيم
امواج زمان موجب قربانى ما شد
اى سر ورقِ فصل بهاران رهايى
آن نور درخشان و منير تو كجا شد؟
يكدم بخراميدى و پيوسته غنودى
غوغاى سر آغاز تو خاموشى ما شد
در غمكده ى وادى تاريكى شبها
تا دامن وصل تو گرفتيم صبا شد
هر رهزن بيگانه كه بر روى تو برخاست
همكاسه و همخانه و همرزم ملا شد
آن آتش شيطان كه به سوى تو گشودند
ديديم كه از ميل تفنگِ كى رها شد
رهياب رهايى شدى هر چند شكستى
خرشيد نشستِ تو به حق قبله نما شد
خاموش نه شد از جور زمان شعله فرياد
ويرانه اى خاموش تو كانون صدا شد
هر بانگ كه در سينه ى ايوان تو گل كرد
چون صاعقه غوغاگر فرياد جرا شد
كاشانه شكستى و چه مردانه شكستى
آهنگ شكنهاى تو آينده ى ما شد
فرياد جهانگير تو پيچيد به هر كوى
ديوار و درت منبع انوار خدا شد
هر ضخم كه بر پيكر زيباى تو بنشست
عبرتكده و مدرسه ى ملت ماشد
سيماى بلاديده و خونين تو امروز
چون كعبه پرستشكده ى خلق خدا شد
سلیمان لایق