هنوز!

هنوز!

هنوز خاطره ى داغ عشق هاى ترا
بياد مى آرم
گذشت عمر و خم و پيچ جاده هاى زمان
حريم آتش و كانون عشق هاى مرا
به برف سردى و پيرى سپرده است ولى
هنوز:
خاطره يى داغ عشق هاى ترا
بياد ميآرم
***
اگر چه رائحه عطر عمر سوخته را
شميده نتوانم
و غنچه هاى شكوه تو در وراى زمان
ز لوح حافظه ام
در سكوت ظلمت ها
به دور دست ديار فرامشى خفتست
ولى زمان نتوانست با زبر دستى
چنانچه حادثه خواهد كنم فراموشت
چرا كه با همه تلخى و سرنوشت خنك
هنوز خاطره ى داغ عشق هاى ترا
بياد مى آرم
***
شكوه غرش دريا و لاله هاى بهار
نسيم دره پنجشير و
عطر سبزه و گل
و خط سرخ سرشكى كه روى رخسارت
فسانه هاى المناك سرنوشت مرا
پيامبرانه در آينده مو بمو ميگفت
چو خوابهاى زمانهاى دور در نظرم
هنوز جلوه گر است؛
هنوز خاطره ى داغ عشق هاى ترا
بياد ميآرم
***
هنوز آتش يادت چو اخگر پنهان
ميان توده ى خاكستر جوانى من
در اندرون دلم
بدون شعله و دود و زبانه ميسوزد

سلیمان لایق

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *