با هر قدم که از نظرم دور می شوی
پنهان میان هاله یی از نور می شوی
گاهی شبیه گل به نظر جلوه می کنی
گاهی شبیه خوشة انگور می شوی
از هر گلی که خواست دلت شیره می مکی
از شکل زن به هیئت زنبور می شوی
این کوه شک که بین من و خود کشیده ای
یک روز می پذیری و … مجبور می شوی
مجبور می شوی که به آیینه رو کنی
از حسن خود در آینه مغرور می شوی
حس می کنم که هر چه قدم پیش می نهم
با هر قدم تو از نظرم دور می شوی
اسدالله عفیف باختری