خوابیده شب قریه در آغوش ستاره
تابوت خیابان شده گلبوش ستاره
رازی که به هر شبپره افشا نتوانم
وقت است کنم زمزمه در گوش ستاره
ارچند که سنگین تر از آوار خموشی ست
باری که شب انداخته بر دوش ستاره
هربته بر آورده هزاران گل لبخند
دامان بیابان شده گلجوش ستاره
ماییم و گرفتاریء غمهای زمینی
از دور نظر کردن خاموش ستاره
از عشق من آیا بدلش تاب و تبی هست
یا قصهء ما گشته فراموش ستاره؟
اسدالله عفیف باختری