خوابیده درآغوش خودش دختر جنگل
احساس قدم می زند آنسوتر جنگل
صبح ست و مرا آیتی از خوبی و پاکی
یکریز صدا میزند از آخر جنگل
برخیز و کمی در دلم احساس بر انگیز
ای یاد! ای الهة افسونگر جنگل
برنطع زمستان نکند باز ببینم
هر گوشه پراکنده هزاران پر جنگل
مضمون نوی داشت از آزادی و از عشق
شعری که ترنم نشد از دفتر جنگل
اسدالله عفیف باختری