دروازه را به روی خودش بست و گریه کرد
جام دگر زد و دو سه جام دگر و بعد
احساس گریه داد به او دست گریه کرد
در چهره ات فریب ترا آشکار دید
باخود به خنده گفت: زن پست و… گریه کرد
با کوک توبه گرد خودش چرخ خورد و رفت
این رقص، رقص زنده گیم هست و گریه کرد
ای ابر! در کنار تو ابری اضافه شد
چشمم به اجتماع تو پیوست و گریه کرد
دیوانه تا که حرف سفر از لبت شنید
با بوسه یی دهان ترا بست و گریه کرد
اسدالله عفیف باختری