گلها شکفته در چمن، چون روی یار نازنین
گسترده، باد جانفزا، فرش زمرّد بی شُمر
افشانده، ابر پرعطا بیرون ز حد، دُرِّ ثمین
از ارغوان و یاسمن، طرف چمن شد پرنیان
وَز اُقحوان و نسترن، سطح دَمَن دیبای چین
از لادن و میمون رسد، هر لحظه بوی جانفزا
وَز سوری و نعمان وزد، هر دم شمیم عنبرین
از سنبل و نرگس، جهان باشد به مانند جنان
وز سوسن و نسرین، زمین چون روضه خُلدبرین
از فرط لاله، بوستان گشته به از باغ اِرَم
وز فیض ژاله، گلسِتان رشک نگارستان چین
از قمری و کبک و هزار، آید نوای ارغنون
وز سیره و کوکو و سار، آواز چنگ راستین
از شارک و توکا رسد، هر لحظه صوتی دلربا
وز بوالملیح و فاخته، هر دم نوایی دلنشین
بر شاخ باشد زند خوان، هر شام چون رامشگران
ورشان به سان موبدان، هر صبح با صوت حزین
یک سو نوای بلبلان، یک سو گل و ریحان و بان
یک سو نسیم خوش وزان، یک سو روان ماء معین
شد موسم عیش و طرب، بگذشت هنگام کرب
جام می گلگون طلب، از گلعذاری مه جبین
قدّش چو سرو بوستان، خدّش به رنگ ارغوان
بویش چو بوی ضیمران، جسمش چو برگ یاسمین
چشمش چو چشم آهوان، ابروش مانند کمان
آب بقایش در دهان، مهرش هویدا از جبین
رویش چو روز وصل او، گیتی فروز و دلگشا
مویش چو شام هجر من، آشفته و پرتاب و چین
با اینچنین زیبا صنم، باید به بستان زد قدم
جان فارغ از هر رنج و غم، دل خالی از هر مهر و کین
خاصه کنون کاندر جهان، گردیده مولودی عیان
کز بهر ذات پا ک آن، شد امتزاج ماء و طین
از بهر تکریمش میان، بربسته خیل انبیا
از بهر تعظیمش کمر، خم کرده چرخ هفتمین
مهدی امام منتظر، نو باوه خیرالبشر
خلق دو عالم سر به سر، بر خوان احسانش، نگین
مهر از ضیائش ذرّه ای، بدر از عطایش بدرهای
دریا ز جودش قطره ای، گردون زِ کشتش خوشه چین
مرآت ذات کبریا، مشکوة انوار هدا
منظور بعث انبیا، مقصود خلق عالمین
امرش قضا، حکمش قدر، حُبّش جنان، بغضش سقر
خاک رهش، زیبد اگر بر طُرّه ساید حورِعین
دانند قرآن سر به سر، بابی ز مدحش مختصر
اصحاب علم و معرفت، ارباب ایمان و یقین
سلطان دین، شاه زَمَن، مالک رقاب مرد و زن
دارد به امرِ ذوالمِنَن، روی زمین زیر نگین
ذاتش به امر دادگر، شد منبع فیض بشر
خیل ملایک سر به سر، در بند الطافش رهین
حبّش، سفینه نوح آمد در مَثل، لیکن اگر
مهرش نبودی نوح را، می بود با طوفان قرین
گر نه وجود اقدسش، ظاهر شدی اندر جهان
کامل نگشتی دین حق، ز امروز تا روز پسین
ایزد به نامش زد رقم، منشور ختم الاوصیا
چونانکه جدّ امجدش، گردید ختم المرسلین
نوح و خلیل و بوالبشر، ادریس و داوود و پسر
از ابر فیضش مُستمد، از کان علمش مستعین
موسی به کف دارد عصا، دربانیاش را منتظر
آماده بهر اقتدا، عیسی به چرخ چارمین
ای خسرو گردون فَرَم، لختی نظر کن از کَرَم
کفّار مستولی نگر، اسلام مستضعف ببین
ناموس ایمان در خطر، از حیله لامذهبان
خون مسلمانان هدر، از حمله اعداء دین
ظاهر شود آن شه اگر، شمشیر حیدر بر کمر
دستار پیغمبر به سر، دست خدا در آستین
دیاری از این ملحدان، باقی نماند در جهان
ایمن شود روی زمین، از جور و ظلم ظالمین
من گر چه از فرط گنه شرمنده و زارم؛ ولی
شادم که خاکم کرده حق، با آب مهر تو عجین
خاصه کنون کز فیض حق، مدحت سرودم آنچنان
کز خامه ریزد بر ورق، جای مرکّب انگبین
تا چنگل شاهین کند، صید کبوتر در هوا
تا گرگ باشد در زمین، بر گوسفندانْ خشمگین
بر روی احبابت شود، مفتوح ابواب ظفر
بر جان اعدایت رسد، هر دم بلای سهمگین
تا باد نوروزی وزد، هر ساله اندر بوستان
تا ز ابر آذاری دمد، ریحان و گل اندر زمین
بر دشمنان دولتت، هر فصل باشد چون خزان
بر دوستانت هر مهی، بادا چو ماه فرودین
عالم شود از مقدمش، خالی ز جهل، از علم پر
چون شهر قم، از مقدم شیخ اجل، میر مهین
ابر عطا، فیض عمیم، بحر سخی، کنز نعیم
کان کَرَم عبدالکریم پشت و پناه مسلمین
گنجینه علم سَلَف، سرچشمه فضل خلف
دادش خداوند از شرف، بر کف زمام شرع و دین
در سایه اش گرد آمده، اعلام دین از هر بلد
بر ساحتش آورده رو، طلّاب از هر سرزمین
یا رب به عمر و عزتش، افزای و جاه و حرمتش
کاحیا کند از همتش، آیین خیرالمرسلین
ای حضرت صاحب زمان ، ای پادشاه انس و جان
لطفی نما بر شیعیان، تایید کن دین مبین!
توفیق تحصیلم عطا فرما و زهد بی ریا
تا گردم از لطف خدا، از عالِمین عاملین
امام خمینی