از زبان آبگينه

از زبان آبگينه

چها که بر سر اين تکدرخت پير گذشت

وليک جنگل انبوه را ز ياد نبرد

به فتحنامة خورشيد کاغذين خنديد

چراغ گوشة اندوه را ز ياد نبرد

نشست عمري در استواي برگ و تگرک

شکيب صخرة نستوه را ز ياد نبرد

به استواري آن سنگ آفرين بادا

که آبگينه شد و کوه را ز ياد نبرد

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *