چها که بر سر اين تکدرخت پير گذشت
وليک جنگل انبوه را ز ياد نبرد
به فتحنامة خورشيد کاغذين خنديد
چراغ گوشة اندوه را ز ياد نبرد
نشست عمري در استواي برگ و تگرک
شکيب صخرة نستوه را ز ياد نبرد
به استواري آن سنگ آفرين بادا
که آبگينه شد و کوه را ز ياد نبرد