امید تازه به سویم میا که خانه تهیست
شبی ز روزن رویا مگر توان دیدن
که این حصار ز غوغای تازیانه تهیست
اگر درخت کهن مُرد، زنده بادش یاد
هزار حیف که این باغ از جوانه تهیست
تو در شبانه ترین روز ها ندانستی
که جام زیستن از بادهء بهانه تهیست
خروش العطش از رودخانه ها برخاست
ستیغ و صخره ز فریاد عاصیانه تهیست
زبان خشم غرور از که می توان آموخت
که خوان هفتم تاریخ جاودانه تهیست
به سوگواری سالار خاک و نیلوفر
غزل ز واژهء زرین عاشقانه تهیست
مگر عقاب دیگر باره بر نمی گردد
که کوهسار غمین است و آشیانه تهیست