در ستایش افضل الدین خاقانی

ز دور جنبش این چرخ سیمگون سیما
چو سیم و زر شده گیر: اشک ما و چهره ما

شود چو سیم و زر اشک این و چهرة آن
که هست شعبدهٔ چرخ سیمگون سیما

مشعبدیست فلک، حقه باز و حقه تهی
که هر ‌زمانی صد شعبدهٔ کند پیدا

خراس وارهمی گردد و همی دارد
ستور وار مرا بر امید آب و گیا

از این خراس خلاصی اگر بیافتمی
رسید می بقوام و علاء، مسیح آسا

ایا ملازم جنت، بمهر نامحکم
و یا مزاحم مجلس، بچهر نازیبا

بکش چراغ، که خواهد عروسی شب خلوت
بکن نماز، که دارد خروس صبح آوا

سلاح دیو ز لاحول ساز، زآنکه ترا
غرور عقل سراسیمه کرد در دنیا

بخاک و آب ملولی مکن ، که بر سر خلق
شوی سزای ملامت بچار سوی بلا

ز بیم زحمت بر اوج چرخ شد عیسی
ز دست محنت بر کوه قاف شد عنقا

بساز توشهٔ تقوی ز بهر راه ، که تو
رسی ز توشهٔ تقوی بمنزل آلا

درین نشیب قناعت گزین ، که عیسی وار
نردبان قناعت رسی بدان بالا

چه سود با تو ؟ که از راه لطف نشناسی
زبور خواندن داود را ز ژاژ صدا

میان خوف و رجا مانده ای و میگیری :
ز بهر رد و قبول از برای چون و چرا

نه مرد راهی و آگه نه ای که نتوان گفت :
حدیث چون و چرا در میان خوف و رجا

ز دام چون و چرا سر برون بریم آخر
بفضل ایزد و تفضیل خاتم الشعرا

ابوالفضایل خورشید فضل افضل دین
که فخر اهل زمینست و تاج اهل سما

مسیح وقت و کلیم زمانه خاقانی
که عمر خضرش بادا و عصمت یحیا

ادب بمکتب او همچو طفل در ابجد
خرد بمجلس او همچو قطره در دریا

نقود عالم با نقد علم او مقرون
عقول گیتی در عقل و علم او برپا

بطبع طابع طاسین و حامل یاسین
بفضل نایب حامیم و وارث طاها

دلش مدرس تدریس حمکت ادریس
تنش مذکر تذکیر ذکر «او ادنا»

مبارزان جهان پیش او فگنده کله
مناظران سخن پیش او دریده قبا

نموده موعظتش احترام و آن گاهی
به نظم ریخته در حقها شراب شفا

دماغ خشک اعادی دین و ملت را
شده کلام مفیدش طفیلی سودا

ز بهر لخلخهٔ شرک اهل بدعت را
طبیب وار بمعجون نظم کرده دوا

ندیده مثل تو تاثیر اختروار کان
نزاده شبه تو از نسل آدم و هوا

بحضرت تو تقرب کنند اهل هنر
که هست حضرت تو عین عروة الوثقا

هر آن کس که بنوید گل کرامت تو
بنفشه وار برون کن زبان او ز قفا

رشیدالدین وطواط

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *