ببارگاه تو اقبال در نماز آید
زطبع دشمن جاهت سموم غم خیزد
ز رشح خدمت صدرت نسیم ناز آید
ز عون تیغ تو ملت بانتظام رسد
ز حسن سعی تو دول در اهتزاز آید
مجاز گشت در ایام کار دشمن تو
وگر طلب کندش عکس هم مجاز آید
مگر که سالب کلی شدست کار عدوت؟
که عین سالب کلی بعکس باز آید
خدایگانا ، من بازگشتم از خدمت
حرام چه ضرورت بود چو آز آید؟
مرا ، شها، چو تو عزم ره دراز کنی
ز عاجزی بدل اندیشهٔ دراز آید
تنم در آب دو دیده شود فسرده و لیک
دلم در آتش اندوه در گداز آید
منم چو صعوه بعحز و تو بازی و هرگز
که دید صعوه کزو اقتدار باز آید؟
بسا که پیر کند دور چرخ ، تا ناگاه
بدست چرخ جوانی چو من فراز آید
روا بود که چو من کس برای عصمت جان
ز صحن مهلکه در حصن احتزاز آید؟
تویی ، شها ، که هزاران هزار مثل مرا
ز یک اشارت جاه تو برگ و ساز آید
ز تو سزد که چو من بنده ای بخدمت تو
برهنه روز زمستان بتر که تاز آید؟
رشیدالدین وطواط