وی مقرر بتو رسوم کمال
بوستان نیست صدر تو ز نعیم
و آسمان نیست قدر تو ز جلال
خدمت تو معول دولت
حضرت تو مقبل اقبال
تیره پیش فضایل تو نجوم
خیره پیش شمایل تو شمال
در کرامت ترا نبوده نظیر
در شهامت ترا نبوده همال
شرک را از تو منهدم ارکان
ملک را از تو منتظم احوال
همچو اسکندری بیمن لقا
همچو پیغمبری بحسن خصال
بخشش تو برون شده ز بیان
کوشش تو فزون شده ز مقال
بزمگاه تو منبع لذات
رزمگاه تو مجمع اهوال
نه ملک را ز طاعت تو ملام
نه فلک را ز خدمت تو ملال
عالم ری بر دهات غبی
حاتم طی بر سخات عیال
ناصح دولت تو در اعزاز
کاشح ملت تو در اذلال
از مصایب رکاب تست پناه
وز نوایب جناب تست مآل
نزد علمت محیط یک قطره
نزد حلمت بسیط یک مثقال
سیرت تو خزانهٔ الطاف
نعمت تو نشانهٔ آمال
بس فقیرست باعطای تو بحر
بس حقیرست با سخای تو مال
هست کردار بی رضات گناه
هست گفتار بی ثنات محال
مدحت تست ارفع الطاعات
خدمت تست انفع الاعمال
ای ثنای تو سروران را ورد
وی لقای تو اختران را فال
هم سعادت ز تو ربوده بها
هم سیادت بتو فزوده جمال
در مفاخر مسلمی چو جواب
بر اکابر مقدمی چو سؤال
شد مزین بتو مقام و محل
شد مبین بتو حرام و حلال
جسته سرمایه از صفت تأیید
بسته پیرایه از کفت افضال
از ستم سیرت تراست فراق
با کرم خصلت تراست وصال
کامگارست عزم تو چو ریاح
استوارست حزم تو چو جبال
برضای تو دایرست افلاک
بثنای تو سایرست امثال
چون شهابی بتابش و بمضا
چون سحابی ببخشش و بنوال
روزگارت همی دهد تعظیم
کردگارت همی دهد اجلال
نیست از نسل آدمت اکفا
نیست از اهل عالمت امثال
از تو ایام را حلاوت عیش
وز تو اسلام را طراوت حال
بر درت کار کردگان اجلاف
ببرد سال خوردگان اطفال
عنف تو وقت تاب سعیر
لطف تو وقت مهر آب زلال
اهل دین را رابتست استظهار
اهل کین رابتست استیصال
بتو آراسته همه آفاق
بتو پیراسته همه اشغال
موکبت را کمینه فعل ظفر
مرکبت را کهینه نعل هلال
بهنرمند چون تو وقت سخن
نه عدو بند چون تو وقت قتال
دولت تو مسرت فضلا
صولت تو مضرت جهال
هر چه شایسته تر ترا اخلاق
هر چه بایسته تر ترا افعال
از بنان تو دفع هر افلاس
وز بیان تو رفع هر اشکال
تا نباشد صلاح همچو فساد
تا نباشد رشاد همچو ضلال
مدتت را مباد وهم فنا
عدتت را مباد سهم زوال
تا جهانست بادیا همه وقت
تا زمانست بادیا همه سال
کامران فی العلو و البسطه
شادمان فی الغدو و الاصال
قصر محروس تو مقر کرام
صدر مأنوس تو مفر رجال
رشیدالدین وطواط