گلاب گلشن جان است شعرت
نمودِ باغ عرفان است شعرت
تو گویی میوزد ازسایه ی شمس
نوایِ نایِ جانان است شعرت
صدای ارغنون آباد عاشق
ربابِ آهنگِ مستان است شعرت
جگر پیراهنی از وادی درد
فغانِ شهرِ کنعان است شعرت
به درب خانقاه دل نشسته
محبّت را نگهبان است شعرت
برای پارسی جویان تشنه
غزلگنج نمایان است شعرت
برای زرشناسان معانی
گهر بیز و دُر افشان است شعرت
شَمین و دلنشین و بی تکلّف
روان و صاف و آسان است شعرت
ز«هو» یِ عشق میلرزد زبانت
که گرم و داغ و سوزان است شعرت
هوای «گردشِ چشمِ سیاهی »
غم زلفِ پریشان است شعرت
نوازشنامه ی توحید دارد
نسیم کویِ قرآن است شعرت
به میدان مُــــدارا و مروّت
عَلَمدار سپاهان است شعرت
گل انگور درباغ «شمالی»
شکوه توت و تلخان است شعرت
برای چون من رهپوی و رهبین
همش رهجوی و رهدان است شعرت
تو روحی، اوستادا! کي وجودی
به این معنا گواهان است شعرت
شعري از استاد گرامي رهبين خورشيد