به عالمی ندهم داغ آرزوی ترا
چو آب گشت ز گرمی روی رنگینت
کمال شرم به گل داد بوی و خوی ترا
ندیدهء که به مژگان خویش می روبم
به حکم عشق گرانمایه خاک کوی ترا
خراب چشم کسی باش و می پرستی کن
که محتسب ز حیا نشکند سبوی ترا
منور است چو جان فرشتهء رحمت
به اشک حور مگر شسته اند روی ترا
حیدری وجودی