از خرمن هستی پرکاهی نگرفتیــــــم
برگردن دل بار گنـــاهی نگرفتیم
بردامن سروی ننشستیــــم چو گردی
درپای گلی جای گیــاهی نگرفتیم
یوسف نظران بود دریــــغا چو زلیخا
باقد خمیده ســر راهــــی نگرفتیم
دربتکده ها صاحـــب زنــار نگشتیم
تاری زسر زلف سیاهــی نگرفتیم
چون موج رمیدیم و به گوهر نرسیدیم
جا در دل دریای نگاهـی نگرفتیم
در پای سحر گوهر اشکـــی نفشاندیم
درسینه ء شب دامن آهی نگرفتیم
از همسفران دور فتادیم زغفلت
رفتیم وره قافله گاهی نگرفتیـــم
نجم العرفا حيدري وجودي