که مار حادثه پویید در خزانۀ گل
نه یک پرنده بر افروخت مجمر آواز
نه رنگ بال و پری زد به آشیانۀ گل
نه برگ پرچم سبزی به شاخهها افراشت
نه شعر شبنمی آورد از دهانۀ گل
من از زبان نسیم غریب بشنیدم
خزان ترانۀ روز است در زمانۀ گل
به بلبلان چمن با دریغ باید گفت
که خار زرد خزان رسته از جوانۀ گل
فسرده جانی دل را کجا برم« پرتو»
که رنگ عشق نبینم به خانه خانۀ گل
پرتونادری