این مرا بر خاتم هستی نگین
سوز من با ساز تو آمیخته
عشق تو آتش به جانم ریخته
ای مرا تو آفتاب زندهگی
مایۀ فرخندهگی تابندهگی
کوهسارانت بلند و پر غرور
قلههایش قلۀ امواج نور
آسمان ات جلوهگاه اختران
ای شکوه ات چون شکوه کهکشان
قلب من آتشگۀ سوزان تو
ای تمام هستیام قربان تو
عشق تو آیین من ایمان من
از تو شد روشن تمام جان من
ای وطن، ای برترینِ برتران
آسمانها در کف خاک ات نهان
نام تو بر تارک ایمان من
اختران آسمان جان من
ای چمنزاران سرخ آفتاب
پاکتر از جلوۀ باغ شراب
خاک گردم خاک گردم خاک تو
در تب این عشق آتشناک تو
خاک گردم تا تو آبادان کنم
خویشتن را مرغ این توفان کنم
شام من روشن بود از روز تو
سینۀ من جلوهگاه سوز تو
ای وطن ای دیدهگان روشنم
دشمنات را هر کجا من دشمنم
من ترا با زیب و با فر میکنم
برتر از خورشید و اختر میکنم
پرتونادری