حسرتش سازد جهان را بر من دل تنگ تنگ
چون دل سختت بسختی نیست سنگی در جهان
میگیریزد از دل سختت بصد فرسنگ سنگ
گه بنازو گه به عشوه گاه از لطف سخن
میربایی از کف عشاق دل را رنگ رنگ
گفتمش در دوستی صلح و وفا را پیشه کن
گفت باشد پیشه ام با عشقبازی جنگ جنگ
عاشق آن نبود که میباشد بقید و ننگ و نام
نام چون رسوا است میباشد مرا از ننگ ننگ
محمد افضل رسوا