جامه هستی فلک افگنده بر دوشم بزور

جامه هستی فلک افگنده بر دوشم بزور
این متاع کس مخر را بر که بفروشم بزور
جامه ها بافد برایم رشته طول امل
گرچه میسازد فنا آخر کفن پوشم بزور
عمر رفت و من همان غافل ز پشت کار خود
صور خیزاند مگر زین خواب خرگوشم بزور
ز ان تنگ ظرفان نیم کز جرعه ای بیخود شوم
ساغر سرشار چشمی میبرد هوشم بزور
گر بدینسان فتنه انگیزی نماید قامتش
می کند حرف قیامت را فراموشم بزور
منکه عمری دامن تقوی ز کف نگذاشتم
چشم بد مست تو آخرکرد می نوشم بزور
اینقدر سرو چمن مغرور رعنایی مباش
برکند این جامه ات سر و قبا پوشم بزور
آنهمه (بیتابی) و شور و فغان من چه شد
سردی دوران اگر ننشاند از جوشم بزور

صوفی عبدالحق بیتاب

Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *