در چمن دیدۀ نرگس شده حیران بهار
زنده می گردد ازو عالم حیوان و نبات
گوئیا آب حیات آمده باران بهار
برطرف ساخته افسردگی دل ها را
گرم رو پرتو خورشید درخشان بهار
لاله و نسترن و نرگس و ریحان و سمن
سنبل و گل همه پروردۀ احسان بهار
نیست بی بهره ازو هیچکس از خلق جهان
چقدر عام بود مائده خوان بهار
گرنه از ساغر گل باده ریحانی خورد
بلبل ماست چرا مست و غزلخوان بهار
دور چشم که بکف ساغر سرشارش داد
که جنون خیز چنین آمده دوران بهار
بر سرخار زند گل ز کمال اکرام
ابر باران کرم دست گل افشان بهار
گل رعنا ز دورنگی کند این رمز عیان
که خزان است پی رنگِ گلستان بهار
بسکه دارد به خط یار شباهت (بیتاب)
این چنین دیده فریب آمده ریحان بهار
صوفی عبدالحق بیتاب