ای به قربانت شوم یک شب به جای ما بیا
عیش مستان تلخ باشد بی نگاه سرخوشت
گریه دارد جام جام از فرقتت مینا بیا
می کنی عهد وصال و از فراقم میکشی
بگذر از وضع دو رنگی ای گل رعنا بیا
اینقدر بی اعتنایی با اسیران خوب نیست
کم ز دلجویی نگردد شان استغنا بیا
چند گویی گوهر وصلم ز صبر آید به کف
صبر را طاقت نماند ای راحت دلها بیا
روز خود را تیره و تاریک بینم تا به کی
ساز روشن کلبه ام ای شوخ مه سیما بیا
دیدن (بیتاب) ما گر خوش نمی آید ترا
می رود از خویش در وصل تو بی پروا بیا
صوفی عبدالحق بیتاب