مخمس صوفی عبدالحق بیتاب بر غزل خواجه حافظ علیه الرحمة
همیشه سد راه قرب حق بوده است باطل ها
حصول آن بود دشوار بی امداد واصل ها
گره شد سخت تر از رشتۀ تدبیرعاقل ها
الا یا ایها الساقی ادرکاساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
بدستم رشتۀ ایوای زان گیسو نمی آید
خمیدم چون هلال و لیک ماهم چهره ننماید
هزاران کس چومن برخاک کویش جبهه میساید
ببوی نافۀ کاخر صبا زان طره بگشاید
ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاده در دلها
زبار درد هجران پیکر زارم خمید آخر
دل غمدیده چون بسمل به خاک و خون تپید آخر
جهانی ماجرای ما و جانان را شنید آخر
همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر
نهان کی ماند آن رازی کزوسازند محفل ها
نبیند تا کسی رنج و عذاب و سختی و مشکل
نپندارم که گردد گوهر مقصود او حاصل
زیکسو شد خطر نزدیک ویکسو دوری منزل
شب تاریک و بیم موج گردابی چنین هائل
کجا دانند حال ما سبکساران ساحل ها
بود سوی فنایم موی پیری رهنمون هردم
سزد گر مینمایم شکوه از بخت زبون هردم
چرا از دیدۀ پرنم نریزد جوی خون هردم
مرا در منزل جانان چه امن و عیش چون هردم
جرس فریاد میدارد که بربندید محمل ها
هرآن چیزیکه آن رهبر حریف نکته دان گوید
بیا بشنو بگوش دل که اسرار نهان گوید
نباشد یک غلط دروی اگر صد داستان گوید
بمی سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید
که سالک بی خبر نیود ز راه و رسم منزل ها
به لذات جهان بیتاب سان راغب مشو حافظ
دگر سامان مال و جاه را طالب مشو حافظ
امور مانع مقصود را جالب مشو حافظ
حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ
مَتی ما تلق من تهوی دع الدنیا و امهلها
صوفی عبدالحق بیتاب
به کوشش فهیم هنرور