چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد

چون بگذری دلم به تپیدن در اوفتد
دستم ز غم به جامه دریدن در اوفتد
گر پرتوی ز روی تو افتد بر آسمان
ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد
ور قامتت به باغ درآید، ز شرم او
حالی به قد سرو خمیدن در اوفتد
پرواز مرغ جان نبود جز به کوی تو
روزی که اتفاق پریدن در اوفتد
جان کمترین نثار تو باشد ز دست ما
آن ساعتی که فرصت دیدن در اوفتد
دانم که بر حکایت من رحمت آوری
وقتی گرت مجال شنیدن در اوفتد
خلوت نشین خیال تو گر در دل آورد
چون اوحدی به کوچه دویدن در اوفتد
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *