پس آنگه در ایوان خود بنگریست
برآورد آهی و از جان گریست
ندانستم ای خانه ویران شوی
ابا خاک تاریک یکسان شوی
ندانستم این گنبد لاژورد
کند روی سرخم بدینگونه زرد
ندانستم این چرخ کین آورد
ستاره به خونم کمین آورد
دریغا که اندر دلم آرزوی
بگل رفت و رنجم ببرد آب جوی
ایا خانه دیگر پس از من مپای
مبادا که دشمن نهد در تو پای
برای بد اندیش ویرانه باش
ز آرام بیگانه بیگانه باش
فرود آی بر فرق بدخواه من
بسوزان دلش زآتش آه من
همه چرخ را مانی ای سست رأی
همه دهر را مانی ای بی وفای
چو گیتی کسی در تو خرم نزیست
مگر رفت و هنگام رفتن گریست
گذشتیم و رفتیم و بگذاشتیم
همه دیده نادیده پنداشتیم
بدینگونه با خیل استادگان
بسی خواند افسانه مادگان
چنان ناله کرد اندر آن روز سر
که در سنگ خون شد درون گهر
که این سبز ایوان فیروزه گشت
ز پشت سپهری و تخم بهشت
به صد آرزو سقف آراستم
بچرخ نهم پایه ات خواستم
ز سیماب کچ شستمت زرد چهر
فروزاندمت مشعل از ماه و مهر
بیاراستم ابرویت چون هلال
بینباشتم گنجت از زر و مال
رساندم بگردون ترا پای کاخ
نشاندم به خاکت بسی سبز شاخ
ز آهن به کیوان زدم پایه ات
که خسبم دمی شاد در سایه ات
بنوشم ز جویت بسی آب سرد
به کنج تو آسایم از باد و گرد
بدم آرزو کاندرین تنگ ظرف
بیاسایم از باد و باران و برف
دریغا که شد تیره گون بخت من
سیه شد در این خانمان رخت من
برفتیم از این جایگه تلخ کام
بدان پختگی رنجمان گشت خام
براحت در این جانیا سودم هیچ
بزودی فکندم بدان سو بسیج
در این خانه ای بس که بردیم رنج
بدین خاک ویران بسی خفت گنج
اگر خاک بر سر کند مستمند
همان به که گیرد ز کوهی بلند
وگر پوست باید ز تن دور برد
زقصاب یل به که چوپان گرد
گرت شیر رخت از بدن برکند
از آن به که سگ چاپلوسی کند
گفتگوی بانوی یگانه هنگام وداع با خانه
اطلاعیه برای شاعران و نویسندگان
پایگاه اینترنتی شعرستان از همکاری همه شاعران و نویسندگان آماتور و حرفه ای از سراسر جهان استقبال میکند و مشارکت فعال آنها را خیر مقدم میگوید. شما میتوانید اشعار، مطالب معلوماتی و مقالات خویش را از طریق ایمیل و یا فرم تماس ارسال نماید. مطالب ارسالی در اولین فرصت مناسب منتشر خواهند شد