که ای فکنده به گیتی ز دانش آوازه
از آن پس که پراکنده گشت دفتر ملک
ز فکر روشن پاک تو یافت شیرازه
رهی به بارگهت قطعه ای فرستادم
که یافت روی عروس سخن،از آن غازه
برای پاسخ آن قطعه دیرگاهی شد
که تو به غفلتی ای خواجه، من به خمیازه
کنون به علت تأخیر آن جواب مرا
رسیده است به خاطر حکایتی تازه
گمان مکن که رهی نیزه را نموده شلال
که سیم و زر برد از همتت به اندازه
ولی ز لطف تو خواهم سوارکاری گشت
که رام باشد چون بر بلوچ جمازه
دلت خزانه سر باد و سینه گنج گهر
تن عدوت بدار و سرش به دروازه