فریضه دارم بر خویشتن سجود ترا
تو آن کسی که به تحقیق آفریده خدای
پی نمایش انصاف خود وجود ترا
من آنکسم که بسی با شتاب پیمودم
دراز نائی و پهنای بحر جود ترا
تو آنکسی که به اقبال و بخت کرده قرین
ستاره حزب ترا آسمان جنود ترا
من آنکسم که بنانم به صد زبان باشوق
سروده تعنیتی موقع ورود ترا
تو آنکسی که نگردد گسسته حبل امید
ز دامن کرمت دشمن عنود ترا
من آنکسم که مدام آرزو همی کردم
درون دیده قیام تو و قعود ترا
تو آنکسی که ندارد قضای چرخ کبود
توان آنکه تجاوز کند حدود ترا
منم که دست از کار رفت و کار از دست
شدم چنانکه همی خواستم حسود ترا
توئی که کارت بر پای گشت و پای به چرخ
سعادت فلکی بنده شد سعود ترا
چو زند فضلت نار القری برافزوزد
ز شاخ طوبی حور آورد و قود ترا
خدا گواست من ای خواجه طاعت آوردم
ز روی صدق غیاب تو و شهود ترا
تو گر فرامش سازی عهود سابقه ام
من آن نیم که فرامش کنم عهود ترا
ز قید بندگی از تن رها شود هرگز
رها نخواهد کردن دلم قیود ترا
گرم پذیری یا خود برانی از حضرت
نخواهم ایچ به گیتی مگر خلود ترا