خیز و برایش یکی طبیب بدست آر
باختر او را چو و سنی است بتحقیق
دارد با او همی رقابت بسیار
وسنی خواهد عدوی خویش کند پست
وسنی خواهد رقیب خویش کند خوار
تیغ عداوت کشد نهفته و پیدا
تیر شماتت زند نهان و پدیدار
درد و دریغا که این عروس جوانبخت
آه و فسوسا که این پریرخ دلدار
خسته چنان از هجوم نکبت و ذلت
بسته چنان در کمند محنت و آزار
کش نرهاند بجز عنایت داور
کش نجهاند بجز توجه دادار
ساحت مشرق شده ضمیمه مغرب
کشور اسلام گشته سخره کفار
دین خدا خوار گشت و مرد خدا ماند
خوار و زبون از جفای مردم خونخوار
کار گذشته است از علاج و مداوا
عافیت آن سو فتاده از بر بیمار
دین خدا را کجا نشانه توان یافت
شرع نبی از کجا بیابی آثار
از لب رامشگران بخلوت رندان
یا دم خنیاگران، بدکه خمار
از نظر آهوان شوخ رمیده
یا نگه لعبتان نغز پریوار
از حرکات منافقان ریائی
یا کلمات مرائیان رباخوار
یا زکلامی که کرده شعرفروشان
بهر تملق طراز دفتر و طومار
یا ز سرودی که مطربان بسرایند
نزد امیران بلحن بربط و مزمار
یا ز عتابی که خواجگان بغلامان
ساز کنند از طریق نخوت و پندار
یا ز در مرد جاهلی که فروشد
دین خدا را همی بدرهم و دینار
یا ز بر رند فاسقی که بپوشد
روی ریا را همی بخرقه و دستار
یا ز متاع فرنگ کز اثر وی
گشته تهی خانها و پر شده بازار
یا ز دروغی که با هزار قسم جفت
از پی فلسی کنند نزد خریدار
یا ز لباسی که شد مخرب پیکر
یا ز اساسی که شد مهیج پیکار
همتی ای حارسان ملت بیضا
غیرتی ای وارثان حیدر کرار
ای علمای بزرگوار هنرمند
ای فضلای خدا پرست نکوکار
بهر خدا فکرتی بداروی این درد
بهر خدا همتی بچاره این کار
خود نه شمائید راه ما بسوی حق؟
خود نه شمائید ماه ما بشب تار؟
گر نشتابید سوی چاره چه گوئید
روز قیامت جواب احمد مختار
اسلام اینک غریب مانده و مهجور
ایمان اینک نژند مانده و افکار
گشت مشوه جمال دین پیمبر
گشته مشوش خیال مردم دیندار
آینه شرع را نشسته برخ زنگ
صارم دین را بچهره بر شده زنگار
خاک بریتانیا بهند رسیده است
مملکت روس در گذشته ز تاتار
برمه و چین و سیام گشه مسخر
کاپ و اورنز و بوئر شده است نگونسار
عهد مسیح است و روز ملت ترسا
دور صلیب است و وقت بستن زنار
نور چلیپا دمد چو طلعت خورشید
طاق کلیسا رسد بگنبد دوار
تیره از آن طاق گشته یکسره دلها
خیره در آن نور مانده یکسره ابصار
چند شود مختفی دقایق احکام
چند بود منطوی حقایق اخبار
رسم مدارس کنید و نشر جراید
سوی معارف روید و در پی آثار
جام تدین شده است ممتلی از زهر
باغ تمدن شده است یکسره پرخار
زهر جفا را تهی کنید ز ساغر
خار ستم را برونکشید ز گلزار
گرگ ستمکار رفته بر سر گله
موش غله خوار خفته در بن انبار
در تله بندید پای موش دغل باز
وز گله برید دست گرگ ستمکار
ما همه سرمست و دشمنان همه باهوش
ما همه در خواب و حاسدان همه بیدار
ما همه مدهوش و سست و تنبل و کاهل
دشمن هشیار و چست و چابک و عیار
رخنه بدیوار ما فکنده بداندیش
ما نگران بر رخش چو صورت دیوار
شکر خدا را که شهریار جوان بخت
حمد خدا را که پادشاه جهاندار
قلب منیرش بود سپهر حقایق
خاطر پاکش بود خزانه اسرار
گشته خیالش بکار ملت مصروف
هست درونش ز راز بملک خبردار
هیچ نترسم از آنک مسکن ما را
خانه ماران کنند مردم سحار
زانکه بتأیید حق سنان شهنشه
گردد چون اژدها و بشکند آن مار
یارب این شه نگاهدار زمانه است
نیز توأش از بد زمانه نگهدار