ماه رمضان بنهفت آن چهره نورانی

ماه رمضان بنهفت آن چهره نورانی
عید رمضان آمد بافره یزدانی
آواز جرس برخواست از قافله طاعت
وین قافله را توحید کرده است شتربانی
این قافله محفوظ است از نعمت جاویدان
وین بادیه محفوظ است از غول بیابانی
این قافله در گیتی مهمان خدا بودند
اینک به سرای خویش آیند ز مهمانی
مهمان خدا هرگز نه گرسنه نه تشنه است
سیراب ز بی آبی است سیر است ز بی نانی
مهمان خدا را دل شد گرسنه طاعت
لب تشنه گذر سازد از چشمه حیوانی
مهمان خدا باشند این قوم که در گیتی
سامان شهی دارند در بی سر و سامانی
چندی بک یاالله گفتند بدرد و آه
سودند بر آن درگاه رخساره و پیشانی
یک چند دگر حق را در خویش همی دیدند
گفتند که سبحانی ما اعظم سلطانی
در پرده درون رفتند وز خویش برون رفتند
کم پرس که چون رفتند من دانم و تو دانی
کشت عمل ما را هنگام درو آمد
داس مه نو بنگر در مزرع انسانی
رو تخم عبادت پاش وز اشک بصر تر کن
کز کشت نیابی بر گر تخم نیفشانی
آن را که شود در کشت شیطان بکشاورزی
و آن را که رود در باغ دجال به رزبانی
روزیکه کند دهقان انبار پر از حاصل
او را نبود محصول جز آه و پشیمانی
سرمایه نیاوردی سود از که طمع داری
در کار نکوشیدی اجرت ز چه بستانی
مزد تو چه خواهد داد مستوفی علم حق
آنجا که کند در حشر کیالی و وزانی
گیرم که دهندت مزد بی کوشش و بی زحمت
خود شرم نمی داری از اجرت مجانی
تن در طلب شادی است جان در پی آزادی است
این طالب آبادی است آن مایل ویرانی
آبادی اگر خواهی تو بنده این جسمی
ویرانی اگر جوئی تو زنده ای آن جانی
گر خانه بپردازی موسائی و هارونی
ور صرح برافرازی فرعونی و هامانی
آوخ که پس از یکماه سعی و عمل و طاعت
شد مجمع تقوی را آغاز پریشانی
آیین مسلمانی شد با رمضان توأم
کردند سفر با هم از عالم جسمانی
آیینه تقوی شد از سنگ شقاوت خرد
وز تاب و صفا افتاد آیین مسلمانی
خاموش شد آن واعظ در معبد اسلامی
سر جوش زد آن صهبا اند خم نصرانی
شیخی که شب دوشین در کعبه امامت داشت
امروز کمر بسته است در دیر برهبانی
دی بست کف کفران در سلسله غفران
و اینک دف خذلان راست در سلسله جنبانی
بوسد بت صقلابی نوشد می عنابی
کای زاهد محرابی کوثر به تو ارزانی
آنان که به وتر و شفع جستند ز یزدان نفع
کردند ز خاطر دفع اندیشه شیطانی
اینک شده از غفلت در بارگه شهوت
آسوده و بی زحمت سرگرم تن آسانی
از خمر جنون سرمست با نفس حرون همدست
در خاک مذلت پست در کوی هوس فانی
از ذکر خدا تارک آن مشرکه با مشرک
در جهل و عمی سالک آن زانیه بازانی
چون خرقه سالوسان آلوده به صهبا شد
وز پرده برون افتاد راز دل پنهانی
ما از در دین جوئیم اکسیر سعادت را
نز دانش افرنجی وز حکمت یونانی
فرمان بر یزدانیم مدحتگر خاقانیم
وز گفته قلم رانیم برنامه خاقانی
دانی ملک ما کیست آن مالک ملک جان
کویش فلک اول رویش قمر ثانی
شهزاده دانا آن کز فضل و هنر بنوشت
منشور جهانگیری توقیع جهانبانی
با دولت محمودی با شوکت مسعودی
با حشمت داودی با ملک سلیمانی
در مرتبه عالی با چرخ برین تالی
در ملک کرم والی بر کاخ همم بانی
ای موسی طور حق ای مشعل نور حق
ای مست حضور حق در خلوت روحانی
در این گله چوپانی با معجزه موسی
کلکت ید بیضا کرد شمشیر تو ثعبانی
گر زان که رسالت را احمد نبدی خاتم
پیغمبریت دادی حق از پی چوپانی
خواهم ز خدا آسان گردد بتو هر مشکل
کز مهر تو هر مشکل گیرد ره آسانی
با رایت رخشنده با چهر درخشنده
با دو کف بخشنده جاوید بجامانی
از تو کرم و بخشش از من عمل و کوشش
از تو هنر و دانش وز بنده ثناخوانی
تا بخت فراهم کرد مدح تو امیری را
گردونش همی خواند استاد فراهانی
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *