ایوان تو بی دیوار بستان تو بی سایه
بستان ترا پژمان هم سوسن و هم سنبل
ایوان ترا ویران هم پیکر و هم پایه
در بوته غمازان بگداخته همچون زر
در بزم شش اندازان درباخته سرمایه
انده بتو وابسته از باب الی المحراب
نکبت بتو پیوسته از بدو الی الغایه
بدنامی و ننگت را آورده ملک سوره
بدبختی و نحسترا بر خوانده فلک آیه
بابات بخون غلطید از کینه این عمو
مادرت زبون گردید از فتنه این دایه
این دایی و این عمو خستند روانت را
تا کرد تنت را قوت بن جعده و بن دایه
بر مادر مسکینت از دیده بخاک افشان
خونی که فریدون ریخت از کشتن برمایه
کشتید اتابک را بی جرم و گمان کردید
کو باغ نیاکان را داده است بهمسایه
دیدی که برادرهات اینروضه دلکش را
دادند به همسایه با زینت و پیرایه