که نفسی زکی بود و حبری ملی
کنوز حکم در دلش مختفی
رموز هدی از لبش منجلی
دلش گنجی از ما سوی الله تهی
ز اسرار عین الیقین ممتلی
فلست اخاف من العاذلین
و لم اخش مما یقولون لی
چو فضلش برافروخت نارالقری
خرد مقتبس بود و او مصطلی
دبستان و محراب و منبر گذاشت
بفرزند فرزانه عبدالعلی
سفر کرد از این دارو در ماتمش
پریشان عدو گشت و گریان ولی
امیری به تاریخ گفتا لقد
قضی نحبه الحاج ملاعلی