بیا که عید عرب جفت شد به عید عجم
رسید لشکر نوروز واضحی از پی هم
دو روز فرخ توأم به یکدیگر گشتند
چنانکه دولت و دین شد به یکدیگر توأم
لوای آل خلیل و درفش افریدون
فراشتند به یک جا بر آسمان پرچم
ز استقامت این هردو آشکارا بین
قوام دین عرب را ز شهریار عجم
نخفتم ای گل سیراب دوش تا به سحر
ز جور گیتی و از ترکتاز لشکر غم
به گوشم آمد از آهنگ مؤذن سحری
که ای ز دور جهان تن نژند و حال دژم
گرت شکنجه کند آسمان، مدار شکن
ورت خماند پیکر، منه برابر و هم
بگیر باده و بر چرخ دل منه که نماند
نه تاج بر سر کسری نه جام در کف جم
غمین مباش ز اوضاع روزگار و ببر
پناه بر در سالار دین و کهف امم
خدایگان خراسان علی بن موسی
جهان داد و دهش آسمان فضل و کرم
به آسمان و جهانش چسان کنم تشبیه
سیاه باد ورق سربریده باد قلم
که آسمان بدرش ذرهایست در بر مهر
جهان به حضرت وی قطرهای برابر یم