مئی کو یادگار از دولت کاوس کی باید
بصحرا در شدن با لاله روئی نیک پی باید
در آنجا ساختن عود و رباب و چنگ و نی باید
ز رشک روی دلبر عارض گل غرق خوی باید
چمن پر ماه و پروین باغ پر زهره و جدی باید
طرب در باغ اکنون در سرا هنگام دی باید
گر امروز این طرب از دست بگذاریم کی باید
نشاط از دولت سالار اولاد لوی باید
بویژه در چنین روزی ثنا بر جان وی باید
امیرالمؤمنین کز مهر رویش مرده حی باید
ز یزدان افتخارش بر خداوندان حی باید
چو بی فرمانش گردد توسن افلاک پی باید
وگر بی نام وی شد در جهان هر نامه طی باید
همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد
از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد
در این عید همایون فر علی فرزند بوطالب
همان بر اولیا سرور همان بر اصفیا صاحب
چراغ دیده هاشم سراج دوده غالب
بدین ایزدی ناصر به شرع احمدی نایب
بفرمان خدا شد پیشوا بر حاضر و غایب
از او مهتر که بود الحق جهانرا در همه جانب
که او شیر خداوند است و بر شیران همه غالب
اساس صورت امکان و سر وحدت واجب
پیاده از هوی بر توسن روح و خرد راکب
ز رویش مهرها لامع ز دستش ابرها ساکب
اگر صورت میان او و یزدان می نشد حاجب
خدایش خواند می آسوده از تو بیخ هر عاتب
ز مهرش مهر شد شارق ز شرمش ماه شد غارب
قضا در دست وی همچون قلم اندر کف کاتب
همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد
از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد
امیر کاردان فرمانروای راستین آمد
دو گنج از گوهرش آکنده اندر آستین آمد
تو پنداری که رضوان بود و از خلد برین آمد
بروئی فرخ و سیمین بخوئی عنبرین آمد
همش یسر از یسار اندر همش یمن از یمین آمد
بر او از آفریننده هزاران آفرین آمد
برای نظم این سامان خداوندی مهین آمد
که خشمش بر گنه کاران عذابی بس مهین آمد
ز نادانی دونان خاطرش چندی غمین آمد
بخشم اندر ز کار خلق چون شیر عرین آمد
چنان آمد که پنداری سحابی آتشین آمد
بلائی هولناک از آسمان اندر زمین آمد
ولیکن عاقبت با سطوتش رأفت قرین آمد
نخست آورد زهر اما در آخر انگبین آمد
همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد
از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد
خبر بردند نزد میر اعظم کاندرین کشور
بشوریدند کشوریان بروی مرزبان یکسر
ضیاء الدوله را بستند بر رخسار راحت در
برآشفتند با وی سفله ای چند از بد اختر
چو بشنید این خبر جوشید میر از خشم چون تندر
کمر بربست و شد برباره چون تند ابراژدر
فرود آمد بپایان چون ز بالا رحمت داور
بداندیشان دولت را همی داد از سخط کیفر
تن ملک از غمان آسود این دستور فرخ فر
که ملکت بود رنجوری دژم فرسوده در بستر
امیر کاردان چونان طبیبی نیک دانشور
بامراض و علل دانا باعراض و سقم رهبر
پزشک آسا یکی را جان همی فرسود با نشتر
دگر یک را بنوشانید از آن جلاب جان پرور
همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد
از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد
بگیتی با وجود میر نام از شر نمی ماند
در آن سامان که میر آمد ستم دیگر نمی ماند
سران را آرزوی سرکشی در سر نمی ماند
خسان را جز قبای ماتم اندر بر نمی ماند
بلی با موج دریا شعله اخگر نمی ماند
به پیش تند صرصر تل خاکستر نمی ماند
همایون آن امیری کو، رخش جز خو نمی ماند
دلش جز بر یکی دریای پرگوهر نمی ماند
دو دستش جز بدو گردون پر اختر نمی ماند
لب لعلش بجز بر چشمه کوثر نمی ماند
چو آمد نام بأسش فتنه در کشور نمی ماند
چو بر تابد حسامش مهر در خاور نمی ماند
چو جنبد خشمش از جا رنگ خشک و تر نمی ماند
بداندیشانش را یک جان بصد پیکر نمی ماند
همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد
از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد
تو دیدی میر نتوانست سیم و زر نگهدارد
نیارست از کرم در کیسه در گوهر نگهدارد
گمان بردی نیارد ملک را دیگر نگهدارد
خطا کردی که نه گردون و هفت اختر نگهدارد
عنان نه سپهر آنسان بدست اندر نگهدارد
که فرزند گرامی خاطر مادر نگهدارد
بداد و بخشش و لطف و نعم لشکر نگهدارد
بفضل و دانش و حلم و کرم کشور نگهدارد
چو بر توسن زند مهمیز چرخ افسر نگهدارد
ببازد دل قضا ترسد نیارد سر نگهدارد
چو با خنجر شکافد خصم و در معبر نگهدارد
تو پنداری مه از بهرام دو پیکر نگهدارد
نپندارم جهان را کس از او بهتر نگهدارد
کز آسیب جهانیانش جهان داور نگهدارد
همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد
از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد
امیرا مردم این بوم بی مغزند و بی معنی
مزن با خشمشان صدمت مکن با تیغشان انهی
ترا نشناختستندی کجا خورشید دید اعمی
بدانستند اکنون ای مهین فرمانده و مولی
که فرمان ترا گردون کند با جان و دل اجری
توئی در چهره چونخورشید و اندر رتبه چون شعری
فرو چینی اساس ظلم را از صفحه دنیی
چنان کز کعبه دست حق منات و لات و العزی
امیرا عفو کن از جاهلان ای رحمتت اعلی
بفر و نزهت و تاب و صفا از سایه طوبی
تراکت باغ الطاف است رشک جنة الماوی
پر از انهار شیر و شهد و اشجار و گل حمری
ببخش ای میر بر این گمرهان آزادکن یعنی
که شد دست تو و ذیل تو بر فضل و کرم حبلی
همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد
از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد
امیرا الله الله تاب خشمت هیچکس نارد
تن از پولاد و دل ز آهن، کسی هرگز کجا دارد
خدا را پیش از آن کاین خلق را خشمت بیو بارد
و یا تیغت فراز خاک سر شاهان همی بارد
کف راد کریمت گوی تا دلشان بدست آرد
ردای عفو پوشاند بدست لطف بسپارد
خم رحمت بجوشاند شراب فضل بگسارد
مر اینان را چو فرزندان میر از مهر پندارد
به کاخ قدر بنشاند ز خاک تیره بردارد
برای حفظشان صد پاسبان از عدل بگمارد
بنگذارد فلک زین پیش دلهاشان بیازارد
تو گر بری گلوشان نه که چرخ از کینه بفشارد
امیرا راستی هر کس به خاکت روی بگذارد
ز جرم ار کوه دارد بخششت کاهیش نشمارد
همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد
از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد
همه فرزند میرستند در هر گوشه این مردم
بسایه دولتش آسوده زین شبرنگ آهن سم
معاذالله اگر فرزند سازد راه دانش گم
نفرساید پدر جانش بزخم مار یا گژدم
بکاهد خاطرش تا دیو غفلت را ببرد دم
امان ندهد که چون آدم براندشان بیک گندم
امیرا حشمتی داری بحمدالله براز انجم
کواکب را توئی هشتم عناصر را توئی پنجم
درون مردمان چشمی درون چشمکان مردم
ولی با نار خشمت چرخ دو دستی زمین هیزم
نگردی سست و بیهوش ار بنوشی صدهزاران خم
بویژه چون بگیری جام در روز غدیر خم
بگیری جام می در کف بیاری لعل ناب از کم
همی گوئی بساقی ده همی گوئی بشاهد قم
همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد
از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد
خداوندا دو سالستی که من یک چامه نابستم
برون از درگهت خود چامه بندی کی توانستم
از آن روزی که در خاک درت همچون گیارستم
بدرگاه تو استادم بخرگاه تو بنشستم
نه با سردار خو کردم نه با سالار پیوستم
بهر جا حبل امیدی گمان می رفت بگسستم
ز انعام خداوندان گیتی دست بر شستم
بت آز و شره را در بغل یکباره بشکستم
نه این کار از هوس کردم، نه این بند از طمع بستم
که نتوان کیمیاگر شد مرا چون کان زر جستم
من از خوی تو دلگرمم من از بوی تو سرمستم
نخواهم شد ز کویت تا روان اندر بتن هستم
خدا را ای جهانبان بیش از این مگذار از دستم
که دور از درگهت چون ماهی افتاده در شستم
همایونا و شادا فرخا عید غدیر آمد
از آن خوشتر که پیش از عید فرخ فر امیر آمد