آتش جهل به هر دهکده افروخته اند

آتش جهل به هر دهکده افروخته اند
خرمن دانش و فرهنگ وطن سوخته اند
ملت ساده دل از دور تماشا دارند
چشم ها بسته و لب را ز سخن دوخته است
قلب از غصه و غم ، سینه ام از درد پر است
شهر خالی شده از علم ، زِ ولگرد پر است
عالم و فاضل و اندیشه به آتش بکشند
بسکه هر جاده اش از مردم نامرد پر است
کشتن عالم دین کشتن دین نیست مگر
تیغ بر سینه او خنجر کین نیست مگر
آتشی را که به دامان طبیعت زده ایم
شعله بر نابودی اهل زمین نیست مگر
تا کجا درد و مصیبت، غم و اندوه بس است
بر شکست کمر ماست همین کوه ، بس است
رنج های که کشیدیم به عالم کافیست
غصه های همه چیز و کم و انبوه بس است
محمد خردمند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *