زخم های سخنت تیز تر از شمشیر است
گفته بودم که « تو دنیای منی » حالا نه ؛
قلبم از هرچه میان من و تو دلگیر است
من نه از دست قضا؛ از تو شکایت دارم
بی وفا رفتی و گفتی : چکنم تقدیر است
تو نمی دانی همین دم که ترا می رانم
سینه ام خون شده مانند دل انجیر است
هر کجا پای نهادم به تلک افتادم
هر طرف دست زدم سلسله زنجیر است
پشت هر چشم تو خشم است به لبخندت نیش
پشت هر جلوه و ناز تو دوصد تزویر است
خسته از عشقم و آزرده دلم، بیدل گفت
هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است
محمد خردمند