مویسر شد بهمثل ماه سفید، روی چون شب، سیاه آوردم
من ندارم به دست خود چیزی، لایق هدیه دادنم باشد
هرقدر چانس هم که بخشیدی، بار بار اشتباه آوردم
صحت و نعمت جوانی را، شکر و بیحدسپاس لازم بود
کوهی از لطف ومهربانی را، حاصلش مشت کاه آوردم
شاد بودم به عمر خود دائم، زندگی با دلم موافق بود
از میان تمام فرصت ها، اندکی اشک و آه آوردم
زار و ناچیزم از گدایی که، چشم در جیب این و آن دارد
من گدایی توام که چشم امید، بر در پادشاه آوردم
خوب می دانمت که ستاری، خوب می دانیام گنهکارم
از میان تمام دنیایم رحمتت را گواه آوردم
محمد خردمند