نور میخواهم و در شام سیاه آمده ام
دلم آرام ندارد به شب تنهایی
گرچه بستی به رخم این همه راه، آمده ام
خوش به لبخند برادر نشوم چون یوسف
من به پای خودم اینک سر چاه آمده ام
من به عهدی که نمودم به خودت پابندم
از خلافم به خداوند پناه، آمده ام
من به سنگینی این عشق تو عادت کردم
گر ثواب است و یا بار گناه، آمده ام
آه مهمان شب چشم تو بودن زیباست
اندکی لطف بکن نیم نگاه،؛ آمده ام
خوبی بخت همین است خدایا شکرت
تازه در خدمت این حشمت و جاه آمده ام
محمد خردمند