که مرا هیچ به حالم نگذاری ای بغض
هرشب و نیمه شبی درب دلم می کوبی
مهمان کار ندارم تو چه کاری ای بغض ؟
خانه آباد که از خیلی رفیقان رقیب
گرچه بیش از همگی مهر، تو داری ای بغض
هرچه باشی برو از سینه ی من، بیزارم
خنده میخواهم اگر چند تو یاری ای بغض
بند برقی که تو از حنجره ام ساخته ای
نور بر چشم رقیبان شده جاری ای بغض
تا به این لحظه که از خلق شنیدم ، دیدم
همه از دست تو بودند فراری ای بغض
هرکه میگفت غمش ، تسلیتش میکردم
لعنتی درد تو حالا شده ساری ای بغض
محمد خردمند