نمی دانی که بی تو از تمام شهر دلسردم
جدا از کوله بار عقل و احساسات میگردم
به آنهای که تنها عشق می گویند استادم
و شاید در نگاه هوشیاران مست و ولگردم
فقط با عشق، آزادی میسر میشود از عقل
که بعد از مدتی دیوانگی این هدیه آوردم
بدون مهر، دنیا انعکاس برزخ و دوزخ
و موج حسرت درد «چرا کردم چه میکردم
دل بی عشق یعنی خانه ی زنبور؛ در پیکر
که نوشی نیست اما نیش تلخش میدهد دردم
به من محدود شو لبخند زن در انحصارم باش
اگر روزی کشیدم دست از عشق تو، نامردم
محمد خردمند