عقل شد خیره و دل رفت جهان دگری
تا ندیدم سخن عشق نمی دانستم
عاشقی، ساخته دیوانه جوان دگری
شب مهتابی هم از خانه برایی بیرون
همه گویند که آمد رمضان دگری
تا قدم می زنی گل خنده کند بر رویت
از تو هر برگ گلی یافته جان دگری
چار موسم که تو باشی به کنارم… هرگز
به بهار دل من نیست خزان دگری
سینه لبریز محبت شده برگرد ، گلم
بی تو دنیا شده بر من خفقان دگری
لحظه ها می گذرد کاش کنارم باشی
دوست دارم نکن ای شوخ گمان دگری
محمد خردمند