شهری که تنها شادی و لبخند کم دارد

شهری که تنها شادی و لبخند کم دارد
از درد هایش خسته، اندوه و الم دارد
در هر بیابانی که انسان می درد چون گرگ
چشم جهان بین فلک از غصه نم دارد
تا دست در شعر و نوشتن می برم انگار
مانند من اندیشه ی زخمی قلم دارد
یک گریه بعد از خنده و یک عشق بعد از جنگ
آسوده راه زندگی صد پیچ و خم دارد
از جای گل خار است در گلشن که می روید
جای نسیم صبحگاهی دود و سم دارد
گاهی قدم در جاده های عشق بگذارم
احساس نومیدی دل نا قابلم دارد
در لابلای این همه آشوب، یک عاشق
لبخند دارد بر لب اما خییلیی غم دارد
محمد خردمند
Share:

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *