پای خود در باتلاق غم فرو کردند خلق
نیست دیگر سینه ها آرامگاه عشق و مهر
تا که با جنگ نفاق و خدعه خو کردند خلق
خُلق امروز از نهاد خلق دل بر کنده است
واژه ها را واقعا بی آبرو کردند خلق
میکند سجاده نفرین و دعا بعد از نماز
تا که با اشک یتیم خود وضو کردند خلق
سعدیا از پیکرت صد عضو دیگر ساختند
کاخ وحدت را به هرجا زیر و رو کردند خلق
دندهای صلح است ؛ دُهل جنگ میکوبد به خشم
سوژه ها را از معانی شستشو کردند خلق
هر طرف گلواژه های ناب پر پر می شود
در کویر وحشت افزای نمو کردند خلق
محمد خردمند