با سردی دلش گرم به ما بود زمستان
در جان و تن مرده ی پاییز عجوزه
چون روحیه از سوی خدا بود زمستان
ای برف ، گل نازکم ای زیب طبیعت
با تو چقدر ناز و صفا بود زمستان
پاییز که عاشق شد و بغضی به گلو داشت
جایش ترکید اهل وفا بود زمستان
ای عشق کجایی که بدون تو چه سرد است
سرما فقط امشب سر ما بود، زمستان
با درد دچارم نکن ای شوخ سیه پوش
دل بردی و دلگیر شما بود زمستان
در سردی و تنها شدن من که نباشی
هی داد زنم داد ؛ چرا بود زمستان ؟
وقتی به بغل تنگ بگیرم کمرت را
اصلا تو نفهمی که کجا بود زمستان
وقتی که دو گل در بر خود داشته باشی
انگار تب عشق دوا بود زمستان
یک طفل که گم کرده بغل کردن مادر
فریاد زند فصل خطا بود زمستان
این فصل به ما خوب ولی سرخط مظلوم
دلسرد ترین فصل گدا بود زمستان
محمد خردمند