کم کم بپوسد رشتهای پیوند یک عاشق
آخر ” نبودن ها” ، هوای ” نیست” میگیرد
دانسته خواهد شد ز ” میگویند” یک عاشق
هرگز جدایی منتهای عشق دل ها نیست
تا هست یک معشوقه ی دلبند یک عاشق
خورشید شوق از بستر خود بر نمی خیزد
وقتی شود بازیچه ی، سوگند یک عاشق
چیزی در این دنیا به سرسختی نمی ماند
مانند سنگ صخره یا مانند یک عاشق
دل پاره، هوش آواره، خود بیچاره میگردد
با درد دوری زهر باشد قند یک عاشق
بدتر برای آدم سرگشته از این نیست
دربند کس باشد، “نباشد بند یک عاشق”
محمد خردمند