تو میروی و دلم عاجزانه میگرید
به مثل مرغک بی آشیانه میگرید
تو میروی و فقط درد میشود همدرد
تنم از اینکه غمش در جوانه… میگرید
تو میروی که تلاطم بپا کند چشمم
فقط برای خودت عاشقانه میگرید
حروف واژه به گرداب سوژه ها یخ بست
به آستان طلوع تو دانه دانه میگرید
به این سکوت که پای تو در میان باشد
قلم، کتابچه ، من با ترانه میگرید
عزیز من سخن از رفتن خودت هرگز
مگو مگو که دلم بی بهانه میگرید
محمد خردمند