میبینی در آیینهات یکماه میخندی
گاهی به چشمت سرمه و گاهی رژ لبها
میچرخی در گِرد خودت دلخواه میخندی
لبخند تو دیوانه را آرد سر عقلش
عاقل شود دیوانه تا قهقاه میخندی
گفتند: در مُلک وجودم قلب سلطان است
دل میبری از سینهی هر شاه میخندی
چادر نمازت دام گشته چشم ها دانه
مفتی شود با سادگی گمراه، میخندی
یوسف اگر چه نیستم آری ندیدم چاه
داری به چال روی خوبت چاه، میخندی
محمد خردمند