و لبریزم کس از من استکانم را نمی گیرد
از آن روزی که رفتی انتظار مردنم اما
چرا تاخیر دارد مرگ ؟! جانم را نمی گیرد
حضورت را به بازار خیالم سیر می بوسم
کس اینجا لذت کام و زبانم را نمی گیرد
تو تکرار نفس های منی ، برگرد ، می میرم
نباشی هیچ خورشید آسمانم را نمی گیرد
شدم دلتنگ لبخند قشنگت، کاش برگردی
به ظاهر خنده ام اشک نهانم را نمی گیرد
سرم گرم است با اندوه تلخ شام تنهایی
کسی با اندک آرامش زمانم را نمی گیرد
به مثل پیر مردی جا گرفتم کنج متروکی
سگ ولگرد حتی توته نانم را نمی گیرد
محمد خردمند